Monday, May 18, 2009

فلوت برای رلکسیشن


جایی که من زندگی میکنم قسمتی از بهشته. در خونم رو که باز میکنم یک درخت زیبا روبرومه که دو تا سنجاب روش زندگی میکنن. آسمون اینقدر آبیه که بشه توش ماه رو هم ببینی. تا دانشگاه همش ده دقیقه پیاده است. هر شب بارون میاد و صداش شنیدنیه. عصر که از دانشگاه میام راکت تنیسم رو بر میدارمو و میرم پارک نزدیک خونم که شش تا زمین داره و همیشه خالیه. روبروی زمینی که من بازی میکنم همیشه سیاهها دارن بسکتبال بازی میکنن و من هیچی از حرفاشون نمیفهمم. یعنی اینا هم انگلیسی حرف میزنن. رئیس جمهورشون که حرف میزنه آدم لذت میبره از ادب این آدم. گاهی یاد رئیس جمهور فعلی و آینده خودمون میافتم که چطور حرف میزد و در هر جملش به یکی داشت توهین میکرد.

یادمه بهم گفتی تو زیاد گیتار گوش میدی برات فلوت می گیرم که از یک ساز دیگه هم لذت ببری. خیلی برام عجیب اومد این استدلالت ولی حالا دارم میفهمم. اگه گیتار رو برام میگرفتی الان داشت قاطی بقیه گم میشد. اما الان من به فلوت گوش میدم و اصلا آرامش نمی گیرم. بدتر احساس میکنم قلبم آتیش گرفته. هر روز هم گوش میدم و هر روز هم خودمو آتیش میزنم وسط بهشت.

چطور میشه از یادت فرار کرد، تو میدونی؟ بهت گفتم، اگه بیام ایران فقط به خاطر تو هستش و حالا مطمئنم که دیگه هیچوقت بر نمیگردم بازم به خاطر تو. چطور میتونم تهران رو بی تو بگردم.

No comments:

Post a Comment