
1. بازم تابستان شد و مادر و پدرم و خواهرها رفتن شمال و منو گذاشتن تهران، با اون همه دود و دمش.
2. گل به دست، کت و شلوار پوشیده با کلی استرس و کلی شک. یک سال گذشت و من هنوز دارم برای خودم می خونم "ای یارم بیا دل دارم بیا".خیلی بده وقتی بمیری که تازه به دنیا اومدی، بهت می گن کودک ناکام.
3. خاطراتم از همه بستگان و دوستام تو ایران داره محو میشه، همه و همه.
هر چی بشه یک چیزو ازش اطمینان دارن و اینکه هیچوقت از هر کار کردم و هر چه نکردم، پشیمون نمیشم.
وقتی یک قصه رو بارها و بارها تعریف کنی خودت هم باورت میشه (قال معصوم)
No comments:
Post a Comment